سرود آبشار شعر و شاعری
نویسنده : kbb - ساعت 1:49 روز چهار شنبه 1 تير 1390برچسب:,

مگر چشمان ساقي بشکند امشب خمارم را

مگر شويد شراب لطف او از دل غبارم را

بهشت عشق من در برگ ريز ياد ها گم شد

مگر از جام ميگيرم سراغ چشم يارم را

به گوشش بانگ شعر و اشک من نا آشنا آمد

به گوش سنگ ميخواندم سرود آبشارم را

به جام روزگارانش شراب عيش و عشرت باد

که من با ياد او از ياد بردم روزگارم را

پس از عمري هنوز اي جان به ياري زنده مي دارد

نسيم اشتياق من چراغ انتظارم را

خزان زندگي از پشت باغ جان من برگشت

که ديد از چشم در لبخند شيرين بهارم را

من از لبخند او آموختم درسي که نسپارم

به دست نا اميدي ها دل اميدوارم را

هنوز از برگ و بار عمر من يک غنچه نشکفته است

که من در پاي او ميريزم اکنون برگ و بارم را

 

فریدون مشیری



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: